علی شهریارعلی شهریار، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

علی شهریارم تنها امید قلب مامان و بابا

بلاخره دونه های قرمز خودشون نشون دادن

آخر بعد سه روز تب شدید 39 درجه که رنگ  و روی نی نی کوچولوی منو عین کچ سفید و بی حال کرده بود در روز چهارم دونه های قرمز رنگ زیر پوستی خودشونو نشون دادن . اسم این بیماری روزئولا است که کودکان بین 1- 3 سال به آن مبتلا میشوند . الاهی قربون اون چهره معصومت بشم من مامانی قشنگم که اون مظلومانه روی مبل می شینی و دیگه فضولی نمی کنی . هر روز برات دعا می کنم که زودتر خوب بشی و تمام خونه مامان بهم بریزی دوره درمان این دونه ها از گفته دکتر یک هفته است و من کتوتیفن بهت هر 12 ساعت میدم و خیلی هم رو بدن کوچیک زود تاثیر می زاره و همش خوابت می گیره. البته گل ختمی و ترجبین و عرق بید را هم بهت میدم چون سرده و باعث بهبود هر چه زود تر دونه ها م...
15 خرداد 1393

تب علی شهریار

عزیز دلم امروز شنبه 10 خرداد ماه است تو از دیشب تب 39 درجه کردی و من خیلی خیلی ناراحتمم . الاهی بمیرم واسه اون بدن داغت . بردمت دکتر گفت تا سه روز همین تب بالا رو داری بعدش دونه های ریز تمام بدنت میزنه و بعد خوب میشی و بهت شیاف استامینوفن و کوتیتفن داد . البته گفت شاید از دندوناتم باشه و بعد سه روز دیگه مشخص می شه . بمیرم واسه اون چهره معصومت که از شدت درد و مریضی بیحال دراز کشیدی و دیگه نایی نداری بلند شی بازی کنی و خونه مامان بهم بریزی و من از این بابت خیلی غصه دارم خدایا همه نی نی های مریض خوب کن . نی نی منم هر چه زودتر زودتر خوبش کن . الاهی آمین ...
11 خرداد 1393

شاهکارهای مرد کوچک من

از جمله کارهای بارز و شایسته که نشان از رشد و بزرگ شدن وروجک مامان است . خراب کردن مموری دوربین عکاسی است  و به همین علت بسیار بسیار مهم مامان دیگه نمیتونه عکس از کوچولوی نازش بگیره تا خریدن مموری بعدی   ...
11 خرداد 1393

کفش تابستونی

قربون بشه مامان ایشالله امروز رفتیم بازار با بابا جون و برای پسر  نازم کفش تابستونی خریدیم باباجون دوست داشت کفش سوتی برات بخریم اما خوشبختانه شماره پای شما نمی خورد عزیزدلم چون پای شما بزرگتر از کفش سوتی است خیلی دوست دارم من عاشق اون دست وپاهای نازتم و همیشه می بوسمشون و خدا رو به خاطر داشتن این میوه بهشتی هزاران هزار بار شکر می کنم
9 خرداد 1393

این شییه

قند مامان قربون اون زبون شیرین و حس کنجکاوت بشم من ااااااااااااااااااالاهی تازه یادت گرفتی هر چی ببینی سوال کنی و بگی (این شییه ) یعنی این چیه البته حدود 10 مرتبه هم تکرارش می کنی و منم هر بار بیشتر از دفه قبل دوست دارم قورتت بدم و جوابت با تمام عشق دورنت میدم تو اگه هزار بارم سوال نکنی من خسته نمی شم قند شیرین زبونم
9 خرداد 1393

پسرم برای اولین بار رفت آرایشگاه

کوچولوی مامان حالا دیگه مرد شدی و برای کوتاه کردن موهات بردمت آرایشگاه مردونه . اولش که آروم روی صندلی نشسته بودی و می خندید تا همین که ماشین اصلاح رو به موهات نزدیک کرد آقای ارایشگر تو هم از فرصت استفاده کردی و تمام آرایشگاه را روی سرت گذاشتی و اینقدر گریه کردی باباجون هم مجبور شد تو رو توی بغلش بگیره تا بتونیم موهاتو کوتاه کنیم و من هم تمام وسایل آرایشگاه برات آوردم که سرگرمت کنم و خلاصه بعد کلی گریه آخرش یک موی کوتاه قشنگ با نمره 2 ماشین اصلاح از سر کوچولوی نازت در اومد و اما طفلی آرایشگاه بیشتر شبیه میدان جنگ شده بود و جالب بود که وتی تموم شده بود جیغ میزدی که آقای آرایشگر از مغازه خودش بره بیرون و اجازه نمی دادی بیاد داخل . تجربه ...
9 خرداد 1393

التماس دعا

از همه همراهان و دوستان عزیزم که من را در ختم کردن کل قرآن مجید یاری نمودند ممنون و سپاسگذارم . التماس دعای مخصوص دارم زمانیکه چشمانتان بارانی و دلتان می لرزد . برای عاقبت بخیری نی نی من هم دعا کنید از همگی قبول باشد و انشالله امام زمان (عج) خود آقا نظاره گر دلهایمان باشند و خودشان این ختم گروهی کلام الله را با دستان مبارکشان امضا و قبول بفرمایند .  
4 خرداد 1393

ختم قرآن درماه پرفیض و برکت رجب

مامان و باباهای مهربون سلام و خسته نباشید و ضمن قبولی طاعات و عباداتتون و خوش به سعادت اونایی که رفتن اعتکاف ... تصمیم گرفتیم در این ماه پربرکت از رحمت الاهی بی نصیب نمونیم و به نیت فرج و ظهور آقامون امام زمان (عج) و سلامتی و عاقبت بخیری همه نی نی های دنیا ختم کامل قرآن مجید با شما عزیزان شروع کنیم هر کدوم از عزیزان هر جز که می تونه بخونه برام بنویسه البته قبلش به جدول پایین نگاه بکنید تا تداخلی با بقیه عزیزانی که انتخاب کردن پیش نیاد . ممنونم و التماس دعا برای نی نی منم دعا کنید عاقبت بخیر بشه همراهان عزیزم ختم قرآن فقط تا پایان ماه رجب فرصت است . در عنوان بیان کردم که ختم قرآن برای ماه رجب می باشد اما با پرسش های د...
4 خرداد 1393

از شیر گرفتن پسرم

دلبندم در تاریخ 14 فروردین 1393 من با وجودی که اصلا راضی نبودم و خیلی هم برام سخت و زجرآور بود اما مجبور بودم .... تو رو از شیر گرفتم الاهی قربون اون چهره معصومت بشم و تو هم خیلی صبوری کردی و اصلا اذیتم نکردی فقط همون شب اول تا ساعت 3 صبح روی پای باباجون خوابیدی و .. و تا صبح هر نیم ساعت بیدار میشدی و گریه می کردی  و منم که طاقت دیدن اشکهای نازتو نداشتم آخرش کم آوردم و خواستم بهت شیر بدم که باباجون نذاشت و تو فقط دو دفعه شیشه شیر که از قبل برات گرمش کرده بود خوردی و فردا صبحم دیگه حتی اون شیشه شیر را نگرفتی شب وحشتناک و زجر آوری برای دو تاییم بود عزیزم . ممنون باباجونم که اگه کمکم نمی کرد اصلا نمی تونستم از این کار مشکل بر بیام ...
28 ارديبهشت 1393