علی شهریارعلی شهریار، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

علی شهریارم تنها امید قلب مامان و بابا

موتور سواری

  کوچولوی بازیگوشم   به دوچرخه اساب بازیت میگی موتور و امروز سوارش شده بودی و از قول خودت موتول سواری می کردی .شیرین کاری های تو حس زندگی میده به من عزیزدلم   تازه جوراباتو هم کرده بودی توی دستات             ...
13 بهمن 1393

پسرم رفته آرایشگاه

قشنگ مامان بزرگ شدی دیگه و ایندفه تو ارایشگاه اصلا اذیت نکردی . باباجون همراه عمواحمد بردنت ارایشگاه اخه تو دفه قبلی خیلی گریه کرده بودی و چون علاقه زیادی به عموجون داری ازش خواهش کردیم همراهت بیاد و خوشبختانه ایندفه اصلا اذیت نشدی . قربون اون قیافه مردونت برم من الاهی ...
13 بهمن 1393

مهندسم در حال باز و بسته کردن

  مهندس کوچولوی من با یک دقت و تلاشی داشت اون پیچ و مهره های دوچرخه رو باز می کرد .چنان تمرکز کرده بود منم به خاطری که حواسش پرت نشه از بالای سرش یواشکی عکسشو گرفتم . قربون اون دستای کوچولوت بشم من پسر کنجکاوم .. . .             ...
22 دی 1393

از پوشک گرفتن پسرم

امروز بیست و دو دی ماه است و تقریبا یک هفته است که بعد از هفت ماه طاقت فرسا شهریار یاد گرفت توی شلوارش خراب کاری نکنه و تقریبا وقتی میبرمش دستشویی خیلی راحت میاد و اذیت نمکنه . همیشه خیلی مقاومت می کرد یا اصلا نمییومد یا گریه میکرد و جیغ میکشید . بعدا بلافاصله توی خونه جیش میکرد تازه اصلا پی پی رو که همش توی شلوارش انجام میداد و براش فرقی نداشت خونه خودمون باشیم یا خونه کسی دیگه ... با هر برنامه‌ای تشویق « شکلات . کارتون باب اسفنجی . خوندن آواز با شیر دستشویی :دنیا دیگه مثل تو نداره .... ،هاپو میاد الان ...، و غیره » راضی میشد . اما الان دیگه اصلا اذیتم نمی کنه . تازه قبلا شب ها توی پوشکشم جیش میکرد اما الان چند شب هست که پو...
22 دی 1393

زخمی شدن انگشت پسرم

    وروجک مامان اومدی در گشوی لباسای باباجون باز کردی و انگشت کوچولوی نازت به کنار گشو گیر کرد پوست شد . آخ بمیرم برات   همین که باباجونت نارتو کشید که دیگه ول کن قضیه گریه و درد داره آخ اندوشتم نبودی و باباجون به انگشتت چسب زخم زد و من هم از این ماجراها عکس میگرفتم . بقیش به روایت تصویر   قربونت برم با این ناز آوردنت     اینم مقدار زخم      الانم نشستی انگشت تو بغلت گرفتی و لالاش میکنی میگی :پیش پیش پیش .فدات بشم با این شیرین کاری هات       ...
28 آذر 1393

جفت کردن دمپایی

  پسر قشنگم جدیدا یاد گرفتی دمپایی هاتو خودت جفت می کنی میزاری جلوی در تراس. من هلاک این نظم و ترتیبتم  پسر کوچولوی نازم   شب ها می خوای بخوابی دمپایی هاتو در میاری و می یای تو اشپزخونه و جفت می کنی جلوی در. دوست دارم       ...
27 آذر 1393