علی شهریارعلی شهریار، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

علی شهریارم تنها امید قلب مامان و بابا

دوست دارم

شاهزاده خونه من هر روز که می گذره باهوش تر و وروجک تر می شی عزیز دل مامان . تازگی ها  یک کار جدید یاد گرفتی و دستاتو باز می کنی و داد می زنی : مامان دون دوشت دالم ( مامان جون دوست دارم)  و بدو بدو می کنی خودتو محکم می ندازی توی بغلم .البته این کارو با باباجونم می کنی . تمام دنیا رو هم بهم بدن به اندازه یک لحظه خوشی و لذتی که از این کارت میبرم برام ارزش نداره . قربون اون دستها و  بغل کوچولوت برم من اااااااااالاهی ..  
10 آذر 1393

ماجرای حموم آقا کوچولوی خونه ما

اشتباه نکنید این عکس دخمل نیست این آقا کوچولو خونه ماست بعد حموم که با این روسری شبیه دخمل ها شده قربونش برم من الاهی خوشگل من داستانی داریم ما با این آب بازی و حموم رفتنت با هیچ عذر و بهانه ای و هیچ خواهش و التماس و رشوه و کادو و جایزه حاضر نیستی پاهای کوچیک بزاری توی حموم اما مامانی یک ترفند جانانه داره که اون پاهای کوچولوت سست می شن ششششششششششششششششکلات وقتی بهت یک دونه شکلات میدم سریع میای توی حموم البته همراه خودتون کلیه وسایل بازی  تشریف میارن: اسب و دی دید و موتور و دوچرخه و قابلمه وسبد بازی و ................... قربون اون قیافه نازت بشم من که با یک ملچ مولوچی اون شکلات میخوری که منم دوست دارم تو رو...
8 آذر 1393

پسرم و دوستش احسان جون

پسر قشنگم خاله جون ملیحه دوست مامان با احسان کوچولو امروز اومدن خونه ما .تو هم خیلی خوشحال بودی و همش با احسان بازی میکردی . من این لحظات برات عکس گرفتم احسان جون دو ماه از شما بزرگتر است . انشالله بزرگم که شدید باهم دوستای خوبی باشید .   ...
5 آذر 1393

تولد تولد مبارک چشمه نور خونم

دو سال سپری شد . خدای من چقدر زود می گذرد این روزهای شیرین در کنار پسرم.   خدای مهربونم به ما قدرت و توانی عطا فرما تا این موجود زیبای آسمانیت را به جایگاه بالا و والایی از معرفت و انسانیت پرورش دهیم وسایه پر مهر و بزرگ همسرم را همیشه بر سر ما محافظ باش . تنها آرزویم سلامتی و سر بلندی خانواده کوچک اما قشنگم هست . شهریارم دوباره سالروز میلاد تو و باباجون فرا رسید . برای این روز از ماهها قبل برنامه ریزی و تدارکات دیدم تا بلاخره روز باشکوه فرا رسید . چند هفته ای دنبال لباس یک مدل و یک طرح برای تو و بابا جون گشتم . و آخر هم موفق شدم . البته ناگفته نماند از زمانی که دنیا اومدی من همیشه لباس یک مدل حتی اگه شده یقه های لباس...
27 آبان 1393

مرتب کردن اتاق پسرم

امروز کلی کار کردیم با پسر نازم و از همه مهمتر مرتب کردن وسایل اتاق پسرم بود .وقتی حواس شهریار به کارتون بابا اسفنجی که این روزها مورد علاقه زیاد پسرم هست پرت شده بود من تند تند تمام اسباب بازی ها شو براش چیندم و وقتی خودش اومد توی اتاقش این طوری شگفتانه شد ..... از همه بیشتر از چیندن ماشین ها که از قول خودش :  عین هو هو چی چی  شده بود لذت برد ...
21 آبان 1393

بالا بالا

جای دیگه ای پسرم پیدا نکرده بود که از مامانش بخواد بزارتش اونجا چی عشقی هم می کنه وروجک چی کار کنم دیگه دنیای من تویی و برات می میرم . یک بالای دراور ازم خواستی بزارمت که چیز خاصی نیست گل بهارم   ...
21 آبان 1393

شهریاردر آشپزخانه مامان

پسر قندم امروز اومدی تو آشپزخونه و می خواستی کمک مامان کنی در درست کردن غذا بهتره بقیش توی تصویر ببینی . همه این ظرف ها رو خودت از توی کابینت در آوردی و این طوری چیندی . خیلی ممنونم که باعث میشی یک لحظه بیکار نباشم پسر قشنگم ...
21 آبان 1393

شاهکارهای این آقا کوچولو

اینقدر شیرین زبونی و شیرین کاری از خودت در می یاری که دلم می خواد درسته قورتت بدم .فدای اون زبون شیرینت بشم من تازگی ها یاد گرفتی به من و بابا می گی : باباجون و مامان جون - اینقدر شیرین این کلمات تلفظ می کنی که حد نداره .جون هم درست نمی تونی هنوز  ادا کنی می گی : دون . قربون اون دون دون گفتنت برم من . امروز هم رفته بودی سر کمئ من و کیفم برداشتی و آوردی تو سالن بعد هم نشستی داخلش و شروع به خوردن میگو هات کردی . فدات بشم با این شاهکارهایی که از خودت در میاری طلای مامان ...
21 آبان 1393