علی شهریارعلی شهریار، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

علی شهریارم تنها امید قلب مامان و بابا

از شیر گرفتن پسرم

دلبندم در تاریخ 14 فروردین 1393 من با وجودی که اصلا راضی نبودم و خیلی هم برام سخت و زجرآور بود اما مجبور بودم .... تو رو از شیر گرفتم الاهی قربون اون چهره معصومت بشم و تو هم خیلی صبوری کردی و اصلا اذیتم نکردی فقط همون شب اول تا ساعت 3 صبح روی پای باباجون خوابیدی و .. و تا صبح هر نیم ساعت بیدار میشدی و گریه می کردی  و منم که طاقت دیدن اشکهای نازتو نداشتم آخرش کم آوردم و خواستم بهت شیر بدم که باباجون نذاشت و تو فقط دو دفعه شیشه شیر که از قبل برات گرمش کرده بود خوردی و فردا صبحم دیگه حتی اون شیشه شیر را نگرفتی شب وحشتناک و زجر آوری برای دو تاییم بود عزیزم . ممنون باباجونم که اگه کمکم نمی کرد اصلا نمی تونستم از این کار مشکل بر بیام ...
28 ارديبهشت 1393

کلمات جدید امیدقلبم

اولین کلمه در سن 7 ماهگی زدی  = اددد بعد در سن 10 ماهگی گفتی = بابا وقتی این حرف زدی دنیا رو به باباجون دادن و اینقدر غرق شادی و خوشحالی شده بود که تو رو بغلش کرده و دور تا دور اتاق دورت میداد و واقعا نمی دونست از خوشحالی چه کار کنه و یک سالگت کامل شده بود که تازه گفتی = ماما وای چقدر من منتظر این حرف بودم که از اون لبای قشنگت بشنوم  لحظه غیرقابل توصیفیه وقتی دلبندت صدات میزنه و بقیه فرهنگ واژگان علی شهریار امه= آب                                  ...
28 ارديبهشت 1393

تولد تولد تولدت مبارک (تولد یکسالگی پسرم با تم تیوتی )

یکسال از زندگی تو فرشته آسمونی بر روی زمین خدا می گذرد . چه خوب است که هستی در کنارمان و گرمای عشق زندگی ما را با وجود نازنینت بیشتر می کنی دلبندم سالروز تولدت مبارک باد الاهی 300 هزار ساله بشی این دعایی است که من همیشه برای تو دارم می خوام برات از روز تولدت بنویسم روز تولد یکسالگی تو و مصادف با سی و یکسالگی باباجون است و من هم از این بابت از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم و همه کارهای تولدت را خودم و البته با کمک خالهجون و مامانی کردم تم تولدت را تیوتی یا همون جوجه زرد قناری بلا انتخاب کردم زیرا از وقتی که تونستی رنگها را تشخیص بدی خیلی به این عروسک علاقه داشتی ناگفته نماند پسر قشنگم که همه جشنت دست هنر و سلیقه مامان ج...
30 بهمن 1392

تولد یک ماهگی پسرم

نوگل باغ امیدم امروز دقیقا یک ماه از ورودت به خانه عشقمان می گذرد . یک ماهی که پر از شادی و سختی بود. خاله جون سارا هم زحمت کشیده بود برات کیک تولد یک ماهگیت گرفته بود آورد و جشنمون کامل شد قربون اون قیافت توی لباس ملوانی برم خوشگل مامان                                               ...
29 بهمن 1392

معذرت خواهی برای این مدت طولانی نبودنم از همه دوستای عزیزم

با سلام به همه مامانی های ناز و نی نی های خوشگلشون خیلی خیلی دلمون واستون تنگ شده بود و خیلی خیلی معذرت می خوام بابت این همه تاخیرم اما چند دلیل داشتم اولینش اسباب کشی بود که خیلی بهم سخت گذشت و حالا بعدا مفصل تمام جرایاناتش را همراه با وروجک بازی های پسملی براتون می گم دلیل بعدی و اصلی شم نداشتن خط تلفن خونه جدید بود که تا یک مدت منتظر وصل شدن خط تلفن و بعد adsl  و برنامه های بعدش بودم و دلیل آخرم هم شروع شدن امتحانات دانشگاهم بود  خلاصه سرتون رو درد نیارم خیلی چند ماه سختی بود و الان در خدمت شما عزیزان هستیم خیلی هم دلمون براتون تنگ شده بود همتونو دوست داررررررررررررررررررررررررررررررم   ...
10 بهمن 1392

مراسم شیرخوارگان حضرت علی اصغر (ع)

علی شهریارم برای این روز از یک ماه قبل تقریبا برنامه ریزی کرده بودم . خود مامان جونت لباس برات دوخت آخه یکم کج خلقی و هر لباسی به راحتی آرام نمی گیری . عزیزم صبح روز جمعه ساعت 9  بابا جون من و تو و خاله سارا را به مراسم برد . خیلی صفا داشت حس و حال غرب و غیر قابل وصفی به آدم دست میداد .   مامان هم به آرزوش رسید و آخرش تورو نذر حضرت علی اصغر کردم . خیلی توی این لباس دوست داشتنی شده بودی . خیلی دوست دارم . اما سال قبل چون کوچیک بودی و هوا خیلی سرد بود نشد که ببرمت مراسم خودم تنهایی رفته بودم و تو بابا جون توی خونه خواب بودید و اما امسال دیگه به آرزوی قلبیم رسیدم کوچولوی طلای من . بقیه عکس های مراسم در ادامه م...
9 آبان 1392