علی شهریارعلی شهریار، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

علی شهریارم تنها امید قلب مامان و بابا

بالا بالا

جای دیگه ای پسرم پیدا نکرده بود که از مامانش بخواد بزارتش اونجا چی عشقی هم می کنه وروجک چی کار کنم دیگه دنیای من تویی و برات می میرم . یک بالای دراور ازم خواستی بزارمت که چیز خاصی نیست گل بهارم   ...
21 آبان 1393

شهریاردر آشپزخانه مامان

پسر قندم امروز اومدی تو آشپزخونه و می خواستی کمک مامان کنی در درست کردن غذا بهتره بقیش توی تصویر ببینی . همه این ظرف ها رو خودت از توی کابینت در آوردی و این طوری چیندی . خیلی ممنونم که باعث میشی یک لحظه بیکار نباشم پسر قشنگم ...
21 آبان 1393

شاهکارهای این آقا کوچولو

اینقدر شیرین زبونی و شیرین کاری از خودت در می یاری که دلم می خواد درسته قورتت بدم .فدای اون زبون شیرینت بشم من تازگی ها یاد گرفتی به من و بابا می گی : باباجون و مامان جون - اینقدر شیرین این کلمات تلفظ می کنی که حد نداره .جون هم درست نمی تونی هنوز  ادا کنی می گی : دون . قربون اون دون دون گفتنت برم من . امروز هم رفته بودی سر کمئ من و کیفم برداشتی و آوردی تو سالن بعد هم نشستی داخلش و شروع به خوردن میگو هات کردی . فدات بشم با این شاهکارهایی که از خودت در میاری طلای مامان ...
21 آبان 1393

بازی با چتر

کوچولوی نازم هر چی بزرگتر میشی کارهای جالبی هم انجام میدی یکی از اون کارها هم بازی با چتر بود که از این بازی هم خیلی لذت می بردی من هم  که به قول باباجون دنبال سوژه مدام دوربین به دست از تو عکس می گیرم   ...
21 آبان 1393

تاسوعای امام حسین (ع)

امسال هم عین هر سال صبح تاسوعا همراه بابا جون برای عرض ادب به امام رضا (ع) به سمت حرم به راه افتادیم . ئسته های عزاداری که از همه جای ایران به مشهد اومده بودند در خیابان امام رضا به عزاداری مشغول بودند و ما هم به جمع عزاداران اضافه شدیم . البته عاشورا هم بارون شدیدی بارید و من دوریبن نبرده بودم متاسفانه مراسم خیمه سوزان در فلکه آب عین هرسال برگزار شد و نتونستم عکس بگیرم انشالله سال بعد ... امسال از اول محرم چند باری همراه من و بابا جون به هیئت عزاداری رفتیم و قربون اون طرز سینه زدنت برم من که تازه یاد گرفتی. اینم عکس های تاسوعا ست   اینم کنار جریده ها با بابا حون ...
20 آبان 1393

روزه گرفتن مامان جون

گل پسرم مامان بعد از دوسال استراحت به خاطر شاهزاده کوچکش امسال اولین سالی است که بعد از دو سال دارم روزه می گیرم و خدا رو شکر تا اینجا همه روزها را گرفتم اصلا بهم فشار نیاورده . فقط هر چی به پایان ماه مبارک نزدیک می شویم دل من از غصه لبریز می شود و افسوس می خورم که چرا این طور عین باد می گذرد ماه مهمانی خدای مهربون . ماهی که در آن همه دلها مهربان می شوند و همه به هم خوبی می کنیم . ماهی که همه ما زمینی ها می دانیم که 30 روز را بر سر سفره معبودی مهمان هستیم که درهای رحمتش را هیچ گاه و در هیچ لحطه ای به روی ما بنده های رو سیاهش نبسته است . خدای مهربونم به برکت این ماه عزیزت و به برکت دلهای پاک همه مامان ها نظری بر ما بنگر و فرج آقامون اما...
19 تير 1393