علی شهریارعلی شهریار، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

علی شهریارم تنها امید قلب مامان و بابا

نامگذاری پسرم

عزیز دل مامان روزی که فهمیدم  خدای مهربون بهم پسر داده با باباجونت برای انتخاب اسم شروع به فکر کردن و تصمیم گرفتن کردیم و بلاخره قرار شد که اسم علی شهریار برات بزاریم . چون هم من از شهریار خیلی خوشم می آمد که شاعر بزرگ ایران زمین است و هم نام علی اسم پدربزرگ پدریت است و باباجونت خیلی دوست داشت که اسم علی را هم تو داشته باشی .و مامانی هم از اسم علی خیلی خوشش می آمد . و اسم تو به نام علی شهریار تایید شد اما روزی که باباجون برای گرفتن شناسنامه به اداره ثبت رفت با اسم تو به دلایل خاص موافقت نشد و قرار شد که بفرستیم ادره ثبت کل کشور که شاید موافقت می کردن و از اونجایی که من علاقه خاصی به متفاوت بودن دارم گفتم باشه می فرستیم و تو تا سه م...
6 تير 1392

اینم اتاق پسر نازم

تمام کاردستی های دیوار اتاقتو خودم  کشیدم و بابا جونت نصب کرد.قبل به دنیا اومدنت دوتایی در و دیوار اتاقت تزیین کردیم و خاله جون سارا و مامانی هم برای چیدن کمد و لباسات کمک کردن. دست همشون درد نکنه. ...
6 تير 1392

درد دلی عاشقانه با پسرم

علی شهریارم روز میلادت باشکوهترین و زیباترین روز هستی زندگیم شد. خداوند بزرگ و مهربان تو فرشته کوچک را در پانزدهم شهریور ماه که همزمان با میلاد پدر عزیزت می باشد در دامن من قرار داد . و از آنروز به بعد تو بزرگترین و با ارزشترین دارایی من و پدرت شدی... پسرم دنیای آدمها دنیای غریبی است و خارج از محدوده رویاهای زیبای کودکانه تو می باشد به همین خاطر تصمیم گرفتم تمامی لحظاتت را برایت بنگارم و جمع آوری کنم تا زمانی که بزرگ شدی بدانی که در چه دنیای پاک و معصوم کودکانه ای بودی .   عزیز قلب مادر تو را دوست دارم به اندازه ای که در هیچ ذهن و زمانی نمی گنجد . عشق مادر به فرزند بی مانند و بی مثال است .   ...
5 تير 1392

پسرم و اسمورف

ریزه میزه مامان الان رفتی تو بغل بابا اسمورف راحت لالا کردی و تحویل از مامان جونتم نمی گیری.این عروسک کادوی باباجون لحظه دنیا اومدنت که آورده بود بیمارستان . دست باباجون درد نکنه چقدر هم قشنگه 5 روزگی پسرم ...
14 بهمن 1392

دست کوچولو پا کوچولو می دونی چقدر دوست دارم

طلای نایابم وقتی به چهره معصومت و اون دست و پاهای کوچک و ظریفت نگاه میکنم از شادی خاصی مسرور می شم و خدارو به خاطر داشتنت سر بر سجده شکر به درگاهش می نهم عمرمن تو زیباترین هدیه خدا هستی و قدرت خدا را نمی توانم درک کنم که موجودی به این ظریفی در نهان من رشد کرد و اکنون در آغوشم است خدایا بابت عظمت و بزرگیت شکرت یک روزگی پسرم ...
14 بهمن 1392

اولین لبخند نوگل باغ بهارم

عزیزتر از جونم دنیا رو هم بهم بدن با یک لحظه خنده شیرین تو عوضش نمی کنم پسر قشنگم اولین لبخند رو به چهره من زدی و با هیچ واژه ای نمی تونم احساس اون لحظه را توصیف کنم . من خوشبخت ترین مادر روی کره زمینم به خاطر داشتن فرزندی مانند تو و همچنین خوشبخت ترین زن  در کهکشان ها هستم بخاطر اینکه همسر پدرت هستم . 7 روزگی پسرم   ...
14 بهمن 1392

اولین انگشت خوردن پسملم

نی نی کوچولوی نازم تازه انگشت شصت دستت را کردی توی دهنت و با یک اشتهایی ملچ ملچ می کنی و داری می خوری امروز  3 روزت شده بود الاهی مامان قربون اون انگشتای کشیدت بشه اینم مدرکش ...
14 بهمن 1392

اولین و آخرین ثانیه پستانک خوردن عسلم

پسر مامان تو اصلا نه پستانک گرفتی نه شیشه شیر فقط واسه چند ساعتی من که رفته بودم دندان پزشکی مامانی تونسته بود پستونک بزاره دهنت و بخوابونتت اما فقط همون شب بود و تا من اومدم دیگه اصلا نگرفتی و همش با زبونت هلش میدادی بیرون با وجود این من خیلی دوست داشتم پستونک بخوری اما برعکس شد و تو نگرفتی و شیشه شیر را هم چند دفه که من رفته بودم استخر باباجونت بهت داد اما اونو هم واسه یک مدت کوتاه چند روزه بود و با عوض کردن سر پستانک شیشه شیرت دیگه نگرفتی و فقط شیر شیر شیر منو می خوری بعضی وقتها خیلی خسته میشم مخصوصا شبهایی که تا صبح شیر می خوری حتی کار به جایی میریسه که اشکمم در میاد اما باز با یک نگاه به اون چهره پاک و معصومت همه خستگی از تنم میره و ...
14 بهمن 1392